- دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶
- ۲۲:۴۲
رویت را از من بر می گردانی که چه ؟ مگر غیر از این است که عاشقت هستم ، نیستم ؟ جواب سلامم را نمی دهی که چه ؟ مگر غیر از این است که تنها دلخوشیم شنیدن صدایت هست ؟ اسمان شاهد است ، تک تک ابرها می توانند برایت تعریف کنند که شب ها چگونه به خاطر دوریت اشک می ریزم ، انها معنی عشق را از گریه های من فهمیدند ، حالا معنی این بی محلی های تو را نمی فهمند !
دیوانه که شاخ و دم ندارد ، همین که وقتی بر می گردم روی اسفالت دنبال جای پایت می گردم یعنی دیوانه ام ، دیوانه که شاخ و دم ندارد ، همین که هر شب برایت نامه می نویسم که از من متنفر نباشی یعنی دیوانه ام ، دیوانه که شاخ و دم ندارد ، همین که زیر درخت بی ثمر داخل پارک نزدیک محل کارت سیب می چینم تا با هم سیب بخوریم ، یعنی دیوانه ام ، دیوانه شاخ و دم ندارد ، ولی دل دارد ، دلی که می تپد به خاطر تو ، دلی که می خواهد تو دلدارش باشی
حالا هم ابرهای اسمان ، هم اسفالت ، هم درخت بی ثمر پارک می دانند که من تو را دوست دارم ، ولی نمی دانم تو چرا نمی خواهی عشقم را قبول کنی ، چرا؟