- سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
- ۲۲:۰۴
،عزیزم ، یلدا مبارک ، امشب بلندترین شب سال است ، می دانی این یعنی چی ؟ یعنی من باید بیشتر از شب های دیگر دوریت را تحمل کنم تا خوابم ببرد ، یک دقیقه بیشتر ، می دانی چیست سرو بودم ، مثل یک کوه استوار ، حالا خمیده ام ،
همه رفته اند خانه ی مادر بزرگ تا یلدایشان را جشن بگیرند ، ولی من مانده ام تا جای تو را خالی کنم ، مانده ام اشک بریزم ، هیچ کس نباید بفهمد من گریه کرده ام ، می دانم اگر بودی می گفتی خوشم نمی اید مرد گریه کند ، ولی فقط این دفعه را برایت گریه کنم ، باشد ، هیچ گونه دلم ارام نمی گیرد ، می خواهم برایت اواز بخوانم ، گوش کن
به جز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی دانم
که شادی در همه عالم از این خوش تر نمی دانم
گر از عشقت برون ایم ، به ما و من فرونایم
ولیکن ما و من گفتن ، به عشقت در نمی دانم
زبس کاندر ره عشق تو ،از پای امدم تاسر ، از پای امدم تا سر
چنان بی پا و سر گشتم ، که پای از سر نمی دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم ، کنون عاجز فرو ماندم ، ره دیگر نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم
دلی کو بود همدردم چنان گم گشت و در دلبر
که بسیاری نظر کردند دل از دلبر نمی دانم