- جمعه ۱۵ بهمن ۹۵
- ۰۰:۱۵
گه گاهی من و دل اقا جان خلوت می کنیم ، امروز بد جوری احساساتش فوران کرده بود ، داشت فرمان اشک ریزی می داد که از ابزارهای جلوگیری استفاده کردم ، اخر مرد که گریه نمی کند ، البته می کند ولی نه جلوی بقیه !فقط تنهایی ، شما هم به کسی نگویید از من نشنیده بگیرید.
تقصیر این دو قلوهای بازیگوش است ، بارها می گویم این قدر سر و گوشتان نجنبد ، می گویند ما خودمان مستقل عمل می کنیم ، چشم که به سرو گوش ربطی ندارد ، امروز خانم دکتر را دیده اند ، البته از دور ، خبرش را به دل اقا جان داده اند ، ان هم شروع کرده به دادو فغان که ای جایم تنگ است ، می خواهم از سینه بپرم بیرون و دنبال خانم دکتر بروم ، هی می گویم دل اقا جان صبر کن ، می گوید نه دو قلوها گفته اند خانم دکتر همین دورو برهاست ، می گویم دل اقا جان خانم دکتر از من و تو خوشش نمی اید ، می گوید در مسلک ما دل اقا ها پس کشیدنی در کار نیست
،یا وصال یا مرگ ، وجه سومی وجود ندارد .
می گویم دل اقا جان بیا و دست از سر این عشق بر دار ، می گوید از دو قلوها بپرس چه شکلی شده بود ، می گویم دل اقا جان ، او که مارا اندازه منشی مطبش هم ادم حساب نمی کند ، می گوید بپرس ببینم منشی جدید نمی خواهد برویم خدمتش را بکنیم ، می گویم دل اقا جان اگر برود چه ؟ می گوید ما هم می رویم .
به دو قلو ها می گویم اخر چرا به تماشا می روید ، می گویند چه انتظارها از ما داری ، زیباترین دختر شهر را نبینیم ؟! می گویم لا اقل چوغولیش را به دل اقا جان نکنید که این گونه از خود بی خود شود ، می گویند وقتی می بینمیش ان قدر خوشحال می شویم که می خواهیم کل عالم را خبر کنیم ، خوب دل اقا جان هم می فهمد ،
حالا از دل اقا قول گرفته ام که تا شب فرمان اشک ریزی ندهد ، از دو قلوها هم گفته ام کمی ازشمایل خانم دکتر برای دل اقا تعریف کنند شاید ارم شد ، اما می دانم وقتی همه بخوابند دل اقا صبر نخواهد کرد ، چنان فرمان اشک ریزی خواهد داد که بیا و ببین ، دو قلوها هم خود را اماده کرده اند ،
ا