فقط من

فقط من

دریا باش

  • ۲۲:۱۸

دریا باش...

روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی بیادماندنی بدهد.

راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را بیاورد، بعد یک مشت از آن نمک را داخل لیوان نیمه پُری ریخت و از او خواست آن آب را سر بکشد.


شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را به زحمت بخورد.


استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟


شاگرد پاسخ داد: شور است و اصلا نمی شود خورد.


پیرهندو از شاگردش خواست یک مشت نمک بردارد و اورا همراهی کند.


رفتند تا رسیدند کنار دریاچه، استاد از او خواست تا نمک ها را داخل دریاچه بریزد، بعد یک لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و از او خواست آن را بنوشد!


شگارد به راحتی تمامی آب داخل لیوان را سر کشید.


استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید و شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود.


پیرهندو گفت: رنج ها و سختی هایی که انسان در طول زندگی با آن ها روبرو می شود همچون یک مشت نمک هستند و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هرچه بزرگ تر و وسیع تر باشد، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را به راحتی تحمل کند، بنابراین سعی کن


یک دریا باشی تا یک لیوان آب...


برگرفته شده از http://dastanack.blogfa.com

  • ۲۷۲

عکس مفهومی روانشناسی

  • ۰۲:۲۲

لایه های پنج گانه روان رنجوری

  • ۰۰:۵۶

 نظریه پنج لایه روان رنجوری از دیدگاه روان درمانگران گشتالتی...




نقل از: حامد جهان بین_ روانشناس بالینی‌ روان‌درمانگر گشتالتی "فردریش پرلز" بر این باور بود که روان رنجوری از پنج "لایه" یا "سطح" تشکیل شده است. از نظر او انسان‌ها زمانی به پختگی روانی می‌رسند که از این پنج لایه عبور کنند. این لایه‌ها عبارتند از:


(1) لایه جعلی:


لایه جعلی، سطحی از وجود است که ما در آن نقش بازی می‌کنیم. در این سطح طوری رفتار می‌کنیم انگار که آدم مهمی هستیم، انگار که داناییم، انگار که شجاعیم، انگار که بی‌تفاوتیم. در این سطح از وجود، واکنش‌های ما نسبت به دیگران، غیر خالصانه است. این لایه، همان لایه ای است که اکثر ما ایرانی‌ها در آن گیر افتاده‌ایم. در این لایه، ما آنقدر نقاب‌های گوناگون به چهره می‌زنیم، که سرانجام در این نقاب ها، گم می‌شویم. در این سطح از وجود، رفتار فرد، رفتاری کلیشه‌ای و قالبی است و انگار خودِ فرد، فاقد عاملیت می‌باشد... در این سطح از وجود، انسان ها در تخیلات "خود_خلق_کرده" یا "دیگران_خلق_کرده" زندگی می‌کنند.




 










(2) لایه هراس:


سعی ما در مواجه شدن با آنچه که هستیم، ما را به هراس می‌اندازد. در این لایه از وجود، ما از اجزای خودمان ناخشنودیم، در نتیجه از روبرو شدن با این امر دچار هراس می‌شویم و همین هراس‌ها باعث می شود که با آنچه که واقعا هستیم روبرو نشویم. در این لایه از وجود، به خودمان می‌گوئیم، نکند اگر من خود واقعیم را به دیگران نشان بدهم، آنها مرا طرد کنند... نکند اگر من خود واقعیم را نشان بدهم، دوستانم دیگر مرا دوست نداشته باشند یا نکند پدر و مادرم مرا طرد کنند... در نتیجه قسمت های تاریک وجودمان را از چشم دیگران مخفی می‌کنیم تا مشکلی برای ما پیش نیاید.


(3) لایه بن‌بست:


زیر لایه هراس، لایه بن‌بست قرار دارد که یکی از مهمترین لایه های آسیب شناختی است. لایه بن‌بست، همان نقطه‌ای است که در جریان رشد و بالندگی‌مان، در آن گیر کرده‌ایم. یعنی جایی که متقاعد شده‌ایم، شانسی برای ادامه مسیر نداریم. بنابراین افراد در درون بن‌بست‌های ذهنی خود گیر می‌افتند، و فکر می‌کنند که واقعا راهی برای خروج از آن‌ها ندارند. بنابر این به جای رو‌برو شدن با وضعیت و خودِ موجودشان، به ایفای نقشِ درمانده، احمق یا خشمگین ادامه می‌دهند. افراد معمولا مایل نیستند که از این لایه پا را فراتر بگذارند و مثلا حاضرند سال ها یک ازدواج را ادامه بدهند، در حالی که اصلا طرف مقابلشان را هم دوست ندارند... در این لایه است که ما به دیگران اجازه می‌دهیم برای ما تصمیم بگیرند. در این لایه از وجود است که افراد احساس می‌کنند هیچ نیستند، یا اینکه احساس می‌کنند مرده‌اند... آنان که می‌خواهند زندگی دوباره‌ای داشته باشند، نخست باید خود را از کوچه‌های بن‌بستِ زندگی‌شان بیرون بکشند.




 








(4) لایه درون‌پاشی:


در این لایه، فرد از محدودیت‌هایی که خودش برای خودش ایجاد کرده، آگاه می‌شود، یعنی فرد به جای انکار و فرار کردن از "مردگی‌های" درونِ خویش، تصمیم می‌گیرد که با آنها روبرو شود و در این صورت وارد لایه درون‌پاشی می‌شود. پِرلز بر این باور بود که برای رسیدن به خودِ عاملیت‌دار، باید از این لایه‌ِ وجودِ خود، عبور کنیم. برای اینکه فرد جان تازه‌ای بگیرد، باید تجربه مرگِ خویش را پشت سر بگذارد و این کار آسانی نیست.


(5) لایه انفجاری:


رهایی از نقش‌ها، عادت‌ها، و شخصیت‌های بیمارگون (مردن در خود پیشین و زنده شدن در خود عاملیت دار)، به معنی آزاد شدن انرژی بسیاری است که پیش از این صرف ممانعت از بروز و ظهور انسانی مسئول و سرزنده می‌شد. برای اینکه فرد گاملا سرزنده شود باید در ارگاسم، خشم، اندوه، و شادی منفجر شود. فرد روان رنجور، با این انفجار است که از بن‌بست و درون‌پاشی فراتر می‌رود.




حامد جهان بین"_ روانشناس بالینی_ با اندکی ویرایش از "رضا باقری"




برگرفته از وب سایت رسمی عاطفه برزین http://barzin.org

هوای شهر خیلی الوده شده

  • ۲۱:۲۹

هوای شهر خیلی الوده شده ، دیگه حتی نمی شه نفس کشید!

زلزله ای به ریشتر عشق تو ، به عمق بی نهایت

  • ۲۳:۵۳
می بینی زمین می لرزد چه می شود؟ می بینی حال مردم را؟ می بینی یا نه؟ می بینی خواب ندارند؟ در سینه ی من هر روز زلزله ای می شود به ریشتر دوست داشتنت و به عمق بی نهایت ، حالا تو حسابش رو بکن من چه حالی دارم ، من هیچ کس را ندارم که حالم را بپرسد و اوارهای قلبم را جمع کند ، من کسی ندارم کنارم باشد و تسلیم بدهد ، 

من قلبم را ضد زلزله ساخته بودم ، بنایی محکم تر از محکم ترین ها ، ولی محکم ترین ساختمان ها هم در مقابل زلزله هایی با ریشترهای زیاد دوام نمی اورند ، زیاد در مقابل ریشتر عشق تو کم است ، عشقی که هیچ ابادی در سینه من باقی نگذاشت ، زلزله ای که هیچ پایگاه خبری اعلام نکرد و هیچ کس هم غیر از خودت از ان اگاه نشد ،کاش یک لبخند انسان دوستانه نثار این زلزله زده ی اواره بکنی ، کاش لحظه ای حتی برای ترحم به صورتم نگاه کنی ، کاش وقتی صدایت می کنم ........

گوش کن ، از میان ویرانه های قلبم صدایی می اید ، گویا کسی صدایت می کند ، گوش کن ، صدایش بغض دارد ، گوش کن ، التماست می کند ، گوش کن ، کمک می خواهد ، گوش کن ، دارد می میرد ، گوش کن ، از میان اوارهای قلبم کسی شعر می خواند 
این زلزله از بن بکند ریشه ی ما را
جز انکه به پیشم برسی بهر مداوا
در زیر خرابات صدایی شده فریاد
تا گوش کنی قصه ی این بی سروپا را








  • ۲۴۶

فرهاد دیوار درمانگاه کن

  • ۰۶:۱۸
می خواهم مثل فرهاد تیشه ای بردارم و به جان دیوار درمانگاه بیفتم ، ان گاه هم فرهاد خواهم شد ، هم مجنون. سند عشقم را محکم تر خواهم کرد . فققط می ترسم سلیقه ات با لیلی و شیرین فرق کند.
  • ۲۱۵

لطفا ساعت عاشقی ام را خراب نکن

  • ۲۲:۱۸

یادم نرفته روزی که با منطق رو به روی هر عاشق سینه چاکی می ایستادم و می گفتم برو پی زندگیت پسر ، عشق کشک است ، حالا همان عاشق های سینه چاک وقتی شرح حالم را می شنوند پیغام پس غام پی در پی می فرستند که برو پی زندگیت پسر ، عشق کشک است ، چه خوب که ان ها این واقعیت را قبول کردن که از اول هم عاشق نبوده اند ولی ببین من به چه حالی افتاده ام

تو را به لحظه هایی که پشت در اتاق منتظر ماندم قسم ، ساعت امدنت و رفتنت به درمانگاه را عوض نکن، لطفا با تاکسی هم نرو ، اگر هم با تاکسی رفتی لطفا از سمت پارک برو ، شیشه را هم بکش پایین ، رویت را هم بر نگردان ، کل روز را منتظر می مانم تا فقط ان چند دقیقه ای که تو می ایی و می روی از راه برسد ، من اسمش را گذاشته ام ساعت عاشقی ، لطفا ساعت عاشقی ام را خراب نکن 


  • ۲۰۶

عاشقانه ترین لحظه ای که یک عاشق دارد

  • ۲۱:۵۵

میان من و تو دیواریست بلند قامت ، این جاست که باید ارزو کنم کاش قد بلند تری داشتم ، یا کاش استاندارد دیوارها کمی کوتاه تر بود، یا کاش تو در پارک مریض هایت را ویزیت می کردی 

گاهی به تخیل های خودم می خندم ، اما بعد یاد دوری تو  می افتم و گریان می شوم ، یک بار با خودم گفتم میخ و چکشی بیاورم و هر شب مقداری از دیوار را بشکافم تا شاید از سوارخ دیوار روی زیبایت را ببینم ، راستش زندان نرفته ام ولی در فیلم ها زندانی های زیادی را دیده ام که دائم در حال کند هستند ، تو داخل چهار دیواری هستی و من بیرون ولی در اصل من زندانی هستم ، راستش دیگر بالا و پایین کردن و صلاح و عرف و ابرو و این چیزها را خیلی وقت است فراموش کرده ام ، می دانی غمت با من چه کرده ، شاید دور نباشد ان روزی که مجنون تر از مجنونم بخوانند .

شعر می خوانم ، اواز می خوانم ، گریه می کنم ، اما دیگر هیچ کدام از این ها فایده ندارد ، حتما می دانی که دارو اگر زیاد استفاده شود دیگر اثر دارویی خودش را از دست می دهد ، باید درد را درمان کرد ، نمی دانم کی ولی حتما در اینده ای نزدیک در روزنامه ها خواهی خواند که جوانی از مرض عشق بر سرش می کوبید نام معشوقش را صدا می کرد ، ان روز را دوست دارم ، عاشقانه ترین لحظه ای که یک عاشق دارد ، حتی درد کشیدن برای تو هم زیباست ..

عشق یعنی همین

  • ۲۱:۳۶

حتی صدای قدم هایت را هم می شمردم ، از در اتاقت که بیرون می امدی تا به منشی چیزی بگویی همه صحبت می کردندو تلفن هم دائم صدا می کرد و تو فقط راه می رفتی ولی بین ان همه صدا ، فقط صدای قدم های تو را می شنیدم ، عشق یعنی همین 

من از تمام رنگ های دنیا فقط رنگ قهوه ای تیره و مشکی را دوست دارم چون که تو فقط دو جفت کفش داشتی که یک جفتش سیاه بود و یک جفتش قهوه ای 

من هیچ وقت در درس هایم نمره ی خوبی نگرفتم ، حتی معلم وقتی درس می داد من حواسم جای دیگری بود ، بی دقت ترین دانش اموز کلاس من بودم ولی ان روز با دقت صدای قدم هایت را می شمردم و حواسم به رنگ کفش هایت بود ، عشق یعنی همین

عشق یعنی این که وقتی کسی می گوید دکتر من یاد تو می افتم

عشق یعنی این که وقتی کسی می گوید مریض یاد خودم با تو می افتم

عشق یعنی این که وقتی کسی می گوید رفتم دکتر خوب شدم ، من با خودم می گویم ، من بیشتر از همه پیش تو امدم ، خوب که نشدم هیچ یک درد سخت هم به دردهایم اضافه شد

بسوزد پدر عاشقی


تشخیص کلی بیماری ها از طریق چشمان

  • ۲۱:۴۳


در هر نقطه از بدن اشکالی به وجود اید یکی از مویرگ ها سفیدی چشم متورم و قرمز می شود ، نواحی مختلف سفیدی چشم هر کدام نشان دهنده هی یکی از اعضای بدن می باشد


۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۸ ۹ ۱۰
فقط من
Designed By Erfan Powered by Bayan